🍂
یک من
مدیر یک ادارهام؛ ادارهای که کارمندان بسیار دارد و پرستیژ اجتماعی مدیریتش عجیب حال خوبی به آدم میدهد!
دلم میخواهد هرکس مرا میبیند، از حرکات و پوشش و ابهتم، مدیر بودنم را تشخیص بدهد و از صلابتم لکنت بگیرد و دست و پایش را گم کند...
مدیر باید عظمتش را به رخ کارمند و ارباب رجوع بکشد؛ اگر غیر از این باشد که دیگر فرقی با یک کارمند ساده نخواهد داشت...
🍃یک او
دردانهی آفرینش بود؛ تمام هستی به خاطر او خلق شده بود؛ عزیزترین مخلوق خدا از ازل تا ابد بود...اما
کنار منبرش در مسجد مینشست، سفره میانداخت و بیخانمانهای شهر را که در مسجد بیتوته میکردند، دعوت میکرد تا کنارش بنشینند و با او غذا بخورند!
رفته بودند سفر؛ فرموده بود که گوسفندی ذبح کنند، هرکس داوطلب کاری شد؛ یکی گفت: «ذبح گوسفند به عهده ی من» دیگری گفت: «پوست كندنش با من» سومی هم گفت: «پختن آن با من» رسول مهر فرمود: «جمع كردن هیزم هم با من»!
همه جا خوردند: «یارسول الله! ما هستیم و هیزم جمع میكنیم؛ نیازی به زحمت شما نیست، ما این جا باشیم و شما هیزم جمع کنید؟! هیهات!»
فرمود: «خوش ندارم خود را بر شما امتیازی دهم، خداوند كراهت دارد كه ببیند بندهای خود را بر دوستانش برتری داده است»
🍂دو من
اذان میگویند، دارم پیامهای کانالها و گروههای تلگرامم را میخوانم و میبینم، تمامی ندارند، هنوز خواندن پیامهای یک گروه تمام نشده، ده تا پیام جدید میرسد، من هم که نمیخواهم کم بیاورم، برای هر پیامی باید نظر بدهم و ابراز احساسات کنم! اذان تمام شده و من هنوز در حال جا به جا شدن از این گروه به آن کانال هستم!
🍃دو او
خیلی کار داشت، کارهای خیلی مهم، کار مهمی به اندازهی هدایت مردم، هر لحظه از حضورش برای مردم غنیمت بود، هر جملهای که میفرمود، دری به سوی دنیای معرفت گشوده میشد، در اوج لحظههای پر نور هدایتگری، هیچ چیز دیگری را بر نماز مقدم نمیداشت، میگفتند: «آن گاه که وقت نماز میشود، گویی رسول خدا هیچ دوست و آشنایی ندارد»!
از نمازهای روزانه که فارغ میشد، دلش زود زود تنگ میشد، نیمه شب از بیقراری و دل تنگی، خواب و آرامش نداشت، میگفت: «دو رکعت نماز در دل شب از دنیا و آنچه در آن است پیش من محبوب تر است»!
🍂سه من
به دخترم میگویم: «قبل از خواب، کرم مخصوص پوست صورتت را حتما بزن؛ یک لیوان شیر بخور، برای سفیدی پوستت مفید است؛ شام سبک بخور که تناسب اندامت به هم نخورد، بعد از این همه درس خواندن دیگر مطالعه نکن، چشمهایت بدحالت میشود؛ چند حرکت کششی انجام بده و ...» لحظههای قبل از خواب، لحظههای مهمی هستند؛ روی تناسب اندام و زیبایی تأثیر زیادی دارند!
من وظیفه دارم نکتههای مهم زندگی را به دخترم یاد بدهم، دوست دارم دخترم از همه زیباتر، خوش اندامتر و شیک پوش تر باشد!
🍃سه او
به دخترش فرمود: «پیش از خواب این چهار کار را انجام بده: یک دور ختم قرآن به جا آور؛ پیامبران را شفیع خود کن؛ مؤمنان را از خود خشنود ساز و حج و عمره به جا آور!»
دختر پرسید: «اما پدرجان! چگونه تمام این کارها را شبانگاهان و پیش از خواب انجام دهم؟»
فرمود: «سه بار قرائت سورهی توحید، به منزلهی ختم قرآن است؛ با درود فرستادن بر من و سایر پیامبران، ما را شفیع خود خواهی کرد، آمرزش خواستن برای مؤمنان باعث خشنودیشان خواهد شد؛ ذکر «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر» نیز چون به جا آوردن حج و عمره است»
دوست داشت دخترش از همه بهتر، والاتر، نورانیتر و آسمانیتر باشد...
[ شنبه 27 آذر 1395 ] [ ] [ داستانی ]